✅چطور وارد جهاد سازندگی شدید؟
وقتی جهاد سازندگی با فرمان حضرت امام(ره) در ۲۷ خرداد ۱۳۵۸ شکل گرفت، ظرفيت براي محروميتزدايي در مناطق روستایی باز شد. روستازاده بودم و طعم محرومیت را هم چشيده بودم. چون تخصص هم داشتيم و ساختار جهاد ظرفیت خوبی برای جذب نیرو داشت آنجا را انتخاب کردیم. در کل استان زنجان، از نهصد و چند روستا، بيشتر از سه روستا داراي برق نبود. آبرساني هم به تعداد انگشت شمار بود. زيرساختهاي ديگر مثل آسفالت و مراکز بهداشت که اصلاً موضوعيت نداشت. فرمان تشکیل جهاد سازندگی توسط حضرت امام تا اعلام عمومی شود و به زنجان برسد، چند روز طول کشيد. آقای ناطق نوری آن موقع نماینده امام در جهاد شد. با اینکه سه ترم برق خوانده بودم ترک تحصیل کردم. چهارم تیر ۱۳۵۸ به جهاد زنجان رفتم و درگیر کار شدم.
✅چطور کارتان را شروع کردید؟
بعد از اینکه جهاد مرکز استان شکل گرفت، اولین نماینده ولی فقیه در جهاد، آقای سید علی موسوی، اهل زریک ارمغانخانه معرفی شد. هر گروه با هر تخصصی که داشت ؛ دانشجو، کشاورز و بازاري سر از پا نشناخته پای کار آمدند. آقای اکبر یاسر ( مسئول روابط عمومی جهاد سازندگی زنجان بودند که در تاریخ ۱۳۸۴ به لقاءالله پیوست. روحش شاد) هم با شعارهایش، گروه هایی را برای جمع آوری محصولات کشاورزی راه انداخت. به فاصله ده روز ساختار جهاد شکل گرفت و مدرسه ای را در اختیار جهاد قرار دادند. اولین ساختار جهاد، شورایی بود که در زنجان هم با حضور چهار پنج نفر از معتمدین شکل گرفت؛ آقایان چتری، اکبر نعلچگر و حاج خلیل علی گو. کار را با یک دستگاه ماشین جیپ ۶ سیلندر قهوه ای رنگ مامور شده از اداره کل بهداشت شروع کردیم. اوایل کار، حقوق گرفتن در جهاد قبیح بود. مسئولین اصرار می کردند که باید حقوق بگیرید. ما هم می گفتیم که هر وقت نیاز داشتیم می گیریم.
✅در کجا اولین کار عمرانی را انجام دادید؟
به جرات می توانم بگویم که #اولین پروژه عمرانی جهاد در کشور را من با آقای حاج محمد حسین رحیمی، ۱۰ الی ۱۲ روز بعد از شکل گیری جهاد، در روستای زریک ارمغانخانه اجرا کردیم که ۱۰ خانوار بیش تر نبودند و همگی هم از سادات بودند. پروژه آب رسانی بود. سه نفر مهندس ناظر هم داشتیم؛ آقای مهندس ذبیحیان، آقای مهندس رسول آتش فراز و آقای مهندس هادی پور.
اواخر تیرماه با مهندس رحیمی به آن روستا رفتیم. با اینکه فاصله روستا تا زنجان ۴۵ کیلومتر بیش تر نبود، تقریبا چهل روز به شهر نیامدیم. فقط وقتی خبر ارتحال آیت الله طالقانی را از رادیو شنیدیم، برای مراسم بزرگداشت ایشان به زنجان آمدیم. در مدرسه روستا می ماندیم و با غذای ساده مثل سیب زمینی یا املت می ساختیم.
با وجود قرار گرفتن روستا در یک شیب تند، یک منبع آب برایشان ساختیم و شبکه آب رسانی خوبی را برایشان دایر کردیم. این پروژه که تمام شد، آقای مهندس رحیمی به شهر برگشتند، ولی من باز هم ماندم. بعد از آن، به روستای بالا دستی آنجا، ماری رفتیم و پروژه آب رسانی آنجا را هم انجام دادیم.
✅ بعد از آن، طرح های آب رسانی را ادامه دادید؟
نه. چون در برق تخصص داشتیم، سراغ طرح های #برقرساني رفتیم. با دوستانم، آقای مرتضي تحسيني و آقای رحيمي کار بسيار بزرگي را شروع کردیم. سه نقطه را در استان مشخص کرديم. ۱. روستاي پري که تقريباً آخرين روستاي استان بود، ۲. روستاي ماهنشان که بيشتر از ۵۰۰ خانوار در آنجا ساکن بودند و ۳. روستاي کاوند، زادگاه آقاي زيوري. چون شبکههاي ۲۰ کيلوولتي نداشتيم، بايد از موتور ژنراتور استفاده می کردیم.
آقاي زيوري را با يک تيم به مازندران فرستاديم. ایشان ژنراتورهای غولپيکر را باز کرده و با تریلیهای کمرشکن به روستاهای ذکر شده آوردند. و در آنجا دوباره آنها را قطعه قطعه مونتاژ کرديم. آن موقع تير سيماني مرسوم نبود، یا تيرهاي چوبی اشباع شده از قیر از روسيه ميآمد، یا از تيرهای جنگلي خودمان استفاده می کردیم. اين سه روستا را با همین تيرهاي جنگلي برقدار کرديم. براي اينکه پوسيده نشوند، قسمت انتهای آن را که در زمين قرار میگرفت، به ارتفاع ۱۸۰ سانتيمتر قيرگوني ميکرديم. کار خدمت رسانی و محرومیت زدایی ادامه داشت تا اینکه در اواخر سال ۱۳۵۹ و اوایل ۱۳۶۰، جهاد توسط منافقين قبضه شد. براي پاکسازي، مدتی در جهاد را بستند. تنها گروهي که ماندند، گروه برق بود. اما کار برقرسانی هم نتوانستیم انجام بدهیم.
✅ به دنبال چه کاری رفتید؟
متولي توزيع کوپن روستايي شهرستان زنجان شديم. تيمهايي سازماندهي کرديم که مسلح هم بودند. يک بار به جایی رفتیم که جاده اش نرسيده به روستاي خانچايي (روستایی در مسیر زنجان به طارم) جدا ميشد. سه روستا در آنجا بود که در دو روستا کوپنها را توزيع کرديم و به سومين روستا رفتيم. چون اولين سري کوپنها بود، در زمینۀ برگههای دارای آرم شير و خورشيد چاپ شده بود. وقتي جلوي نور چراغ ميگرفتيم، آرم شاهنشاهي به خوبی در آن ديده ميشد. وقتی کوپنها را توزيع کرديم، آرم شیر و خورشید را دیدند و پچ پچها شروع شد. گفتند: شما نماینده رژیم سابق هستید.
گفتيم که حکم داريم. گفتند که نه، شما براي تبليغ رژيم شاه آمديد. ما شما را ميکشيم و کوپن هم نميخواهيم. گفتيم کسی را بفرستید تا پرس و جو کند. قبول کردند و گفتند ما یکی را با نمونه ای از این برگه ها پیش امام جمعه زنجان می فرستیم. اگر تأييد کردند، آزادتان ميکنيم. شبانه يکي را به شهر فرستادند. تأييديه گرفت و برگشت تا ما را آزاد کردند.
✅بعد از پایان توزیع کوپن، به کار سابق یعنی برق رسانی برگشتید؟
بله. آن سال رئیس جمهور وقت، آقای رجايي گفتند که پول يک روز از فروش نفت را براي محروميتزدايي به خود استانها ميدهیم. سهم استان ما ۱۲۰ ميليون تومان شد. مسئولین استان گفتند که هر قدر ميتوانيد کار کنيد، پولش را ما تأمين ميکنيم. با ادارۀ برق تعامل داشتيم. ما شبکه را احداث ميکرديم و آنها برقدارش ميکردند. گاهی میشد که يک روزه، روستایی را برقدار میکرديم. تا اينکه جنگ توسط عراق به کشور تحمیل شد. طبعاً هنگامی که دشمن آشکارا به مرزهای کشور هجوم آورده و بقای ملت و نظام را با خطر مواجه کرده بود، خدمت رسانی به روستاها در فرع قرار میگرفت. ديدیم اگر اصل نظام زير سؤال برود، ديگر جهاد سازندگي باقی نخواهد ماند. مسلماً دفع تجاوز، اولین گام اساسی برای رفع محرومیت به شمار میرفت. پس اول بايد نظام را تثبيت میکرديم و بعد براي مأموريتهاي ديگر میرفتیم.