خاطرات سردار جهادگر حاج احمد پیری- قسمت دوازدهم

✅ در هنگام شب و تاریکی چطور بر روی جاده کار می کردید؟

بچه ها فانوس می چیدند. چون اگر ماشینی منحرف می شد، به داخل هور می افتاد. اگر ماشینی هم با بار داخل هور می افتاد، با جرثقیل ۵۰ تنی هم نمی شد بیرونش آورد. شرایط کار در منطقه خیلی سخت و بی سابقه بود. عراقی ها وقتی دیدند که ما چه کار می کنیم، فهمیدند اگر این جاده به جزیره برسد، کارشان تمام است. زدن با قبضه های هشت تایی را شروع کردند. گرای جاده را هم گرفته بودند. روزها هم هلی کوپترها می آمدند و با موشک های تاو، اتاقک جلوی راننده را هدف گیری می کردند. طوری می زدند که راننده با اتاق جلوی ماشین منهدم می شد. ردخور هم نداشت.
موضوع مهم این بود که بسیجی، سپاهی، ارتشی و جهادی، همه جان خودشان را آورده بودند و نهایتا جانشان را از دست می دادند. چون دستگاه در اختیار نیروهای موظف، از آن خودشان نبود. متعلق به دولت بود و فقط جان خودشان را آورده بودند، ماموریت هم داشتند و تحت امر بودند. اینها اگر در معرض توپ و تانک قرار می گرفتند، چون خودشان راهشان را انتخاب کرده و داوطلبانه آمده بودند، مشکل چندانی نبود. اما نیروهایی که مردمی بودند، با نیروهای جهاد خیلی فرق می کردند.

✅ نیروهای مردمی چه فرق یا مزیتی با نیروهای دولتی داشتند؟

مزیت کمپرسی های مردمی این بود که نه حقوق آن چنانی می گرفتند و نه امریه رسمی داشتند. این نیروهای داوطلب، اموالشان را هم آورده بودند. در عوض به اینها چه داده می شد؛ حداکثر دو جفت لاستیک. کلی هم سرشان منت می گذاشتیم که بیا و ۱۵ روز در زیر آتش شدید دشمن کار کن، می خواهیم دو جفت لاستیک به شما بدهیم.
اگر از راس تا پایین همه عواملی که درگیر جنگ بودند را در نظر بگیریم، هیچ قشری به اندازه صاحبان کمپرسی های مردمی ایثارگری نکرده اند، ولی متاسفانه امروزه هیچ اسمی از آنها نیست. این بندگان خدا، علاوه بر جان خودشان، کمپرسی ای را که هست و نیست زندگی شان بود، آورده بودند. ما هر چه قدر وزن ایثارگری یا وزن مایه گذاشتن را در جنگ حساب کنیم و امتیاز بدهیم، به وزن و امتیاز صاحبان کمپرسی های مردمی نمی رسد.
در طول روز، گریدرها، غلتک ها و آب پاش هایی که متعلق به خودمان بودند کار می کردند. چون دغدغه کار را داشتیم، جزایر را می دیدیم و صدای بمباران ها را هم می شنیدیم، از ماشین های سبکی که می رفتند و می آمدند هم خبر می گرفتیم، با بی سیم هم ارتباط رادیویی داشتیم و می دانستیم که بچه ها در جزایر تحت فشار هستند و می گفتند که اگر جاده تمام نشود و ادوات سنگین نرسد، اینجا دیگر قابل تحمل نیست.
طی هفتاد و چند روزی که کار احداث جاده طول کشید، معمولا هر شب با حاج جان نثار می رفتیم و پیشرفت کار را متر می کردیم. هر روز تقریبا هشتاد تا صد متر پیش می رفتیم که پیشرفت خیلی خوبی بود. بعد، نوبت وظیفه دیگر بود. می بایست در حداقل زمان ممکن، تخلیه بار کمپرسی هایی که مصالح روسازی را می آوردند، انجام دهیم تا در تیررس دشمن قرار نگیرند و صدمه نبینند. این در حالی بود که ما نقطه اجبار هم داشتیم.

موارد مرتبط :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

فهرست