✅ بالاخره آقا آمدند و حرفهایتان را گفتید؟
آقا آمدند، اما هیچکس نتوانست. اصلاً مگر کسی جرأت داشت. منتها آنقدر بچهها از توان افتاده بودند که یادم هست یک نفر واقعاً غش کرد و وسط صف افتاد ولی نگذاشتند کسی متوجه شود. آخرین رزم شبانهای که رفتیم خیلی سخت بود. کم مانده بود چند نفر از سرما یخ بزنند. بیهوش شدند و آنها را به عقب بردند .چندین کیلومتر پیادهروی بود. اما سختی آموزش یک طرف قضیه بود و نوع برخورد هم طرف دیگر .اصلاً انسانی برخورد نمیشد. ما کاملاً انگیزه داشتیم ؛چون میدانستیم کجا داریم می رویم.آموزش برای ما کاربردی بود. هرچند ما در قسمت پشتیبانی -مهندسی بودیم ، ولی اینها سربزنگاه به دردمان خورد.
✅ در این آموزش، از بچههای دیگر جهاد زنجان هم بودند ؟
هیچ کس. از بچههای یزد و دیگر جاها بودند ،از همه جای کشور ،ولی از زنجان فقط من بودم. بالاخره به خیر گذشت. وقتی برگشتیم، شیپور عملیات زده شد و دوباره رفتیم .
✅ این دفعه عملیات کجا بود؟
این دفعه نیز طرح عملیات در منطقه عمومی هورالهویزه و جزایر مجنون ریخته شد و اسم عملیات را هم بدر گذاشتند. دوباره مثل عملیات خیبر، سناریو تکرار شد و قرارگاه حمزه سیدالشهداء برای خیز بعدی ماموریت گرفت. ما هم ماموریتمان را گرفتیم و رفتیم. قرار بود حجم عملیات گسترده باشد و ترابری سنگینی روی جاده سیدالشهدا صورت گیرد. برای اینکه عقبه مطمئنی ایجاد کنیم و دشمن نتواند نقطه یابی کرده و جاده را قطع کند، قرار شد دو کار عمده انجام دهیم. اول اینکه برای ایجاد اطمینان خاطر از قطع نشدن ترابری سنگین سرشاخه ای از جاده سیدالشهدا باز کنیم و جاده شهید همت را به صورت قوسی و جاده فرعی دوباره به جزیره جنوبی وصل کنیم. دوم اینکه نیروهای رزمنده از قایق و شناورهای آبی دیگر تا جائی که اقضاء می کرد و توپوگرافی منطقه اجازه می داد زیاد استفاده نکنند. قرار شد طرح عملیات را طوری بریزیم که تا حد ممکن بتوانیم از امکانات خاکی استفاده کنیم و تا نزدیکی های دجله پیش برویم.
تا آن موقع، محل اسقرار همه بچه ها، چه آنهایی که نگهبان بودند و چه آنهایی که به صورت دیده بانی در داخل هور رفته بودند، روی همان قطعات پل های شناور خیبری بود که چفت و بست می دادند و در یک فضای چند متر مربعی، روی همان قطعات، آلاچیق مانندی درست کرده و همان جا زندگی می کردند.
برای اینکه لشکرها و تیپ های عمل کننده به راحتی تا نزدیکی های دشمن بروند، قرار شد از منتهاالیه شمال غربی جزیره به سمت ضلع غربی؛ یعنی به سمت جنوب، هشت پد با فاصله های چند صد متری و عمود بر رودخانه دجله ایجاد شود. پدهایی با مختصات کمتر از مقیاس جاده سیدالشهدا، اما با همان شیوه مهندسی که برای احداث جاده سیدالشهدا به کلر گرفته شد؛ دپو، بارگیری، حمل، تخلیه و هل دادن خاک توسط بولدوزرهای سنگین در داخل هور. آن هم در شب، چون در روز در جلوی دید بود و به ندرت می شد کارکرد. راه های ارتباطی می بایست به عمق دو تا سه کیلومتر و عرض ده تا پانزده متر در داخل هور جلو می رفت و به پد تبدیل می شد.
به این شکل که یک جاده دسترسی ساخته می شد و انتهای آن به صورت مربع یا مستطیل در می آمد، به اندازه ای که یک دسته یا یک گروهان بتواند مستقر شود. قرار شد تا آنجا که مقدور بود و طرح عملیات لو نمی رفت، هر چقدر بتوانیم پیش برویم.
✅ قرار بود این پدها را بعد از شروع عملیات بسازید؟
نه. پیش از عملیات بود و کاملا هم در تاریکی و استتار شده. پدها در اصل جایگاه هایی برای استقرار و آمادگی برای حمله بودند که نیروها بتوانند با کمپرسی یا تویوتا بروند و در آنها مستقر شوند و نقطه رهایی باشند تا وقتی ساعت صفر عملیات اعلام شد، بتوانند بروند و به خط دشمن بزنند. بعدا وقتی مواضع تثبیت شد، اینها تا دجله ادامه پیدا کنند و پل ارتباطی شوند.
زمانی که به ما ابلاغ شد، عین عملیات خیبر و با همان سیستم، با یک تیم ویژه از زنجان و تیمی هم از سقز به منطقه رفتیم. این دفعه ما در پادگانی تقریبا در شمال آبادان مستقر شدیم. از آنجا به بنه تاکتیکی خودمان که در داخل جزیره داشتیم و می شد گفت بنه عملیاتی مان بود، می رفتیم. برای کارهایی که در آنجا پیشنهاد شده بود، باید کار چند منظوره انجام می دادیم.
محل استقرار گردان که مشخص شد، قرار شد این بار از پشتیبانی ارتش هم استفاده شود. ماموریت پیدا کردیم قبل از اینکه از داخل جزایر عمل کنیم، سایت های موشکی، بیمارستان های صحرایی و آشیانه های لازم را برای ادوات بسازیم تا از تیررس بمباران های شدید در امان باشند. همچنین مجبور بودیم در دل خاکریزها، سنگرهای سنگین بتنی درست کنیم؛ چون از سال ۱۳۶۳ که به جهت ادامه دار شدن جنگ، کارهای مهندسی شکل خودش را پیدا کرده بود ساخت سنگرهای رسمی بتنی مقاوم در برابر بمباران های سنگین شکل گرفت.