خاطرات آزاده جهادگر سرافراز حاج مرتضی تحسینی- قسمت نوزدهم

 پالتوی دکتر مجیدی 
دکتر مجید جلالوند پالتویی داشت بلند، با جیب های زیاد و گشاد، شبیه پالتوهای ژاندارمری قدیم که راز پوشیدن آن حتی در گرمای تابستان برای هیچ یک از اسرای اردوگاه پوشیده نبود و همه می دانستند هفته ای دوبار، آن هم به مدت نیم ساعت که داروخانه باز بود، دکتر به آن جا می رفت و با پرت کردن حواس مسئول داروخانه، به طور مخفیانه تعدادی دارو کش می رفت ( داروهایی که پزشک عراقی تجویز می کرد و به اسرا می دادند خیلی کم بود) و در جیب های پالتواش پنهان می کرد و به بچه ها تحویل می داد.

 نسخه ی شعری 
دکتر مجید جلالوند، پزشک دوست داشتنی اردوگاه عنبر به همراه همکارانش برای اسرا خیلی زحمت می کشید و با وجود امکانات کم درمانی، نهایت سعی و تلاشش را جهت مداوای بیماران می کرد. من هر وقت برای مداوا پیش دکتر مجید می رفتم، تا نگاهم به او می افتاد فراموش می کردم دردم چه بوده و برای چه آمده ام! هیچ وقت فراموش نمی کنم در بین بچه ها فردی به نام علی عادلی بود که از شدت موج انفجار بینایی اش را از دست داده بود. روزی به شدت مریض شد. بچه ها نگهبان را صدا زدند. چون یکی هم می بایست از دستش می گرفت و می برد، نگهبان گفت: می رم به دکتر اطلاع می دم تا ببینیم دکتر چی می گه! (دکتر عراقی ها را هم درمان می کرد. به همین علت آن ها به او احترام می گذاشتند) دکتر مجید بهش گفته بود، علی چیزیش نیست! دردشو من می دونم. حالا یه نسخه براش می نویسم که درمانش کنه! او شعری برایش نسخه پیچ کرده بود که فراموشش کرده ام. ولی مضمونش این بود که علی تو مریض نیستی دختر همسایه رو می خواستی ببینی حالا که ندیدی به این حال و روز افتادی! تو کمی اونو یاد کن، ببین چقدر خوب می شی! و … . وقتی نسخه ی شعری را نگهبان داد، بردیم پیش علی و به او گفتیم: دکتر برات نسخه نوشته! آن را که خواندیم، کلی با هم خندیدیم و دردی هم که داشت، از یادش رفت. هر وقت این خاطره را برای کسی بازگو می کنم یاد آن لحظه می افتم و خوشحالی تمام وجودم را فرا می گیرد و خنده ام می آید.

 دکتر بیگدلی
یک ونیم سال از اسارتم را پشت سر گذاشته بودم که شخصی به نام دکتر بیگدلی را به اردوگاه آوردند. او مقیم و تبعه ی آمریکا بود و شنیده ها حاکی از آن بود که چند بیمارستان زیر نظرش اداره می شد و اسم و رسمی در آن جا داشت. دکتر، متخصص زنان و زایمان با موهای جوگندمی و حدود چهل تا چهل و پنج سال سن داشت. ظاهرا دکتر بیگدلی از آمریکا به ایران می آید تا دوستش را در خرمشهر ملاقات کند، از قضا جنگ شروع شده و به اسارت دشمن در می آید و در لحظه ی اسارت هرچه سعی می کند با نشان دادن پاسپورت به بعثی ها بفهماند که تبعه ی آمریکاست، آن ها توجهی به گفته هایش نمی کنند. بنابراین عراقی ها او را با خود می برند و بدون هیچ نام و نشانی و بدون اطلاع صلیب سرخی ها به مدت چند سال در یک سلول انفرادی حبس می کنند. بعد از این که به اردوگاه عنبر آوردند صلیب سرخ او را دید و اسمش در لیست آن ها قرار گرفت. پس از آن با نوشتن نامه ای به خانواده اش در آمریکا، همسرش پس از سال ها بی خبری و جستجو، متوجه اسارتش شد. درنتیجه با پیگیری های او از جمله ملاقات با طارق عزیز، وزیر امور خارجه ی وقت عراق و افراد دیگر، دکتر، کمی زودتر از ما آزاد شد و به ایران برگشت ولی دیگر او راضی به رفتن به آمریکا نبود و می گفت: من در این جا گمشده ام را پیدا کردم و آن همه اسم و رسم را رها کرد و در ایران ماندگار شد. دکتر در ظاهر به نماز و احکام اسلامی خیلی جدی نبود. ولی سال ها شکنجه و عذاب و زندانی شدن در یک سلول انفرادی، باعث شده بود روح او پرورش یافته و به خدا نزدیک تر و به فرد بسیار مومن و معتقدی تبدیل شود. طوری که حتی نماز شبش ترک نمی شد و همواره نماز جعفر طیار و دیگر مستحبات را انجام می داد و دائم می گفت: بچه ها هرچی در مورد اسلام و اعمال مستحبی می دونید بهم بگید، من مشتاقانه دنبال این جور چیزام و با انجامشون احساس خوشی و لذت می کنم. از اوایل اسارت هر روز برای درمان و پانسمان ماهیچه ی پای راستم که گوشت و پوستش از بین رفته بود، به درمانگاه اردوگاه می رفتم ولی درمان ها افاقه نمی کرد. تا این که دکتر بیگدلی آمد و در درمانگاه مشغول به کار شد. چندبار هم او با توجه به امکانات کم درمانی، با مالیدن داروهای مختلف در جهت بهبودی پایم تلاش کرد اما بی فایده بود. تا این که یک روز با گاز وازلین زخم پایم را بست و گفت: رفتی آسایشگاه اونو بردار و بذار دوساعت باز بمونه و این کار رو ادامه بده تا شاید پوست در بیاره به جز این کار، چاره ای برا پات پیدا نکردیم. گفته های دکتر را که انجام دادم، بعد از مدتی بهبودی نسبی حاصل شد.

موارد مرتبط :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

فهرست