خاطرات سردار جهادگر حاج احمد پیری- قسمت چهاردهم

✅ توانستید جنازه ها را بیرون بیاورید؟ قسمت دوم

یک روز که سرکار خود می رفتیم، صدای انفجار توپی آمد. رسیدیم و دیدیم که گلوله توپ درست به اتاق جلوی مایلر خورده است. راننده کمپرسی جوانی بود که بیست و چهار یا بیست و پنج سال بیش تر نداشت. با حاج جان نثار آتش را به زور خاموش کردیم. خواستیم که از جنازه مطهر، چیزی برای خانواده محترمش بفرستیم. من از یک طرف و حاج جان نثار هم از طرف دیگر ماشین بالا رفتیم. دیدم از راننده شصت هفتاد کیلویی هیچ چیزی نیست؛ جزء تکه ای از گوش و تکه های پوست سرش که ۱۰۰ گرم هم نمی شد. توپ طوری خورده بود که ماشین انگار راننده نداشت! عکس دخترش را که در آفتاب گیر ماشین بود و پلاکش را در نایلونی پیچیدیم و فرستادیم.
پیرمردی بود به نام حاج محمد که ریش بلندی داشت. یک ماشین کمپرسی آبی رنگ غنیمتی را از داخل جزیره با لنج آورده بودند و حاج محمد با آن کار می کرد. وقتی جوان ها یک شیفت ۸ ساعته را به زور کار می کردند، این پیرمرد دو شیفت کار می کرد. علاوه بر این، رجز می خواندند و به دیگران روحیه هم می داد. تقریبا آخرهای کار بود که گلوله توپی آمد و درست به اتاقش خورد. هیچ چیزی از جنازه مطهرش باقی نماند.
حاج اسماعیل حسنی، یکی از رانندگان کمپرسی فوق العاده ما بود و همیشه با سرعت زیاد رانندگی می کرد. هر کسی که در جاده ایشان را می شناخت، سریع کنار می کشید تا او رد شود. مثل برق و باد سرویسش را انجام می داد. به صورت زیگزاگ هم می رفت و با موشک تاو بازی می کرد که کار هر کسی نبود. یک روز موشک…

✅ توانستید جنازه ها را بیرون بیاورید؟ قسمت سوم

یک روز موشک هدایت شونده ای، ماشین حاج اسماعیل را گرا گرفت. با چند دهم ثانیه تاخیر، موشکی که ممکن بود راننده و اتاق کمپرسی را با هم بزند، به فاصله بین اتاق راننده و اتاق باز اصابت کرد، ترکش هایش از کنار به حاج اسماعیل خورد و او را با ماشینش در هور انداخت. او را با ماشینش از داخل هور بیرون کشیدیم. موج موشک او را گرفته بود، دندانش شکسته و صورتش خراش برداشته بود.
آن رشادت ها، حاج اسماعیل را ارضا نمی کرد. یک بار به صورت رزمنده با آقای عزت مصطفوی به جزیره رفتند. هر دو بالای ۱۰۰ کیلو وزن داشتند و قدرتمند هم بودند. دوشکا گرفته و شروع کرده بودند به زدن. اما با انفجار موشک سر و صورتشان زخمی شده بود. ترکشی هم به دهان آقای عزت مصطفوی خورده و دندانهایش را شکسته بود. وقتی برگشتند، آقا عزت گفت که به جزیره رفتم، اما توی دهنم زدند و گفتند که برو کارت رو بکن جهادی، اینجا چی کار می کنی؟

✅اگر عراق ماشینی را می زد یا خودش سر می خورد و در هور می افتاد، چطور بیرونش می آوردید؟

یک تیم نجات ویژه با جرثقیل مخصوص چهل تنی هم برای نجات ماشین هایی که داخل هور می افتادند، تشکیل داده بودیم. جرثقیل های سنگین وینچ دار با دکل های بلند که از شرکت نفت گرفته بودیم. اگر آنها نبودند، با جرثقیل ۱۵ تا ۲۰ تنی امکان نداشت کاری کنیم. وقتی ماشینی به داخل هور می افتاد و در لجن فرو می رفت، خودش که ۱۰ تا ۱۵ تن وزن داشت، سنگینی اش چند برابر می شد. با آنها در می آوردیم. یا اگر نمی شد با سیم بکسل های خیلی کلفت و با طول زیاد که به ریپر بولدوزرها یا لودرها می بستیم، بیرونش می کشیدیم.
✅ موردهایی بودند که کاری نتوانستید بکنید؟

نه. چیزی نگذاشتیم بماند. منتها گاهی به مشکل می خوردیم، حدود ۲۰۰ کامیون خاک می ریختیم و رمپ درست می کردیم. بعد بالای سرش می رفتیم و از آنجا در می آوردیم. با روحیات غیر قابل تصوری که بچه ها داشتند، همه را بیرون کشیدیم.

 

موارد مرتبط :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

فهرست