خاطرات آزاده جهادگر سرافراز حاج مرتضی تحسینی-قسمت دوازدهم

?صوت والفجر?
اوایل اسارت که در آسایشگاه 17 بودم، اکبر عراقی پیشنمازمان بود. او یکی از فرماندهان سپاهی و برادرش ناصر (اکبر و ناصر عراقی(آریانژاد) اهل تهران بودندو ناصر پس از سال ها تحمل مرارت و درد در سال 91 به شهادت رسید.) هم از افسران ارتشی بود که به اسارت دشمن درآمده بودند. ناصر جزو اسرای قاطع یک به شمار می رفت. اکبر صوت زیبایی داشت و اکثر اوقات هنگام نماز صبح پس از سوره ی حمد، سوره ی والفجر را می خواند. من خیلی دوست داشتم آن سوره خوانده شود و از شنیدن آن لذت می بردم! روزی فرمانده عراقی که از خواندن سوره والفجر توسط اکبر عراقی در نماز، مطلع شده بود، ناگهان وارد آسایشگاه شد و با لحن تندی رو به او چند بار آیه ی «ان ربک لبالمرصاد» ( قطعا پروردگارت هر آینه در کمین گاه طغیانگران و سرکشان است. سوره ی والفجر آیه ی 14) را تکرار کرد و با غیظ و خشم بیشتری گفت: پس خدا ما را در کمین خواهد انداخت و شما را نه؟! بعد دستور داد نگهبانان او را بردند و به شدت مورد ضرب و شتم قرار دادند! برپایی نماز جماعت جرم دیگر او بود. بعثی ها از ترس این که اکبر به دیگران خط مشی بدهد، در کمتر از یک سال او را به اردوگاه دیگری انتقال دادند.

?توپ جنگی طحانیان?
سال 61 مهدی طحانیان، ( مهدی طحانیان، نوجوان سیزده ساله ای بود که در عملیات بیت المقدس در نوزده اردیبهشت 1361 به اسارت دشمن بعثی در آمد. او همان نوجوانی است که یک سال پس از اسارت، در برابر درخواست خانم خبرنگاری بی حجاب برای مصاحبه، شرط مصاحبه را محجبه شدن آن خبرنگار قرار داد و او مجبور شد تا حجاب خود را رعایت کند.و همرزمش علیرضا رحیمی این شعر را خواند: ای زن به تو از فاطمه این گونه خطاب است ، ارزنده ترین زینت زن حفظ حجاب است) آن بزرگ مرد کوچک که روحی به بزرگی عالم داشت و امام خمینی (ره) او را مهدی جهانیان نامید، با لوله کردن زرورق سر قوطی شیر خشک و با ریختن گوگردهای کبریت، داخل آن یک توپ کوچک ساخته بود که هسته ی خرما را درون لوله می گذاشت و با روشن کردن چاشنی توپ که از چوب کبریت بود، هسته با سرعت به بیرون پرتاب می شد. روزی هنگامی که مهدی با آن مشغول بود، سر و کله ی نگهبان عراقی پیدا شد. به محض دیدن آن گفت: آهان! بدین به من ببینم. آلت قتاله درست می کنید؟! وقتی گرفت، نگاهی کرد و پرسید: کار کردش چطوریه؟ وقتی مهدی به او توضیح داد، نگهبان هر چه کرد نتوانست انجامش دهد. مهدی دوباره در مقابل چشمان او آماده کرد و با کشیدن کبریت، هسته ی خرما، با صدای شق به بیرون پرتاب شد. ولی نگهبان آن را از او گرفت و تا مدت ها سهمیه ی کبریت هم قطع شد.

?اثر امام زمان (عج)?
روزی سرگرد محمودی (سرگرد محمودی که فارسی را با لهجه ی کردی صحبت می کرد، افسر استخبارات عراق و عضو حزب بعث بود که در زمان محمدرضا پهلوی دوره ی آموزش نظامی و تکاوری را در اصفهان گذرانده بود. فرد خیلی کثیف و پلیدی بود و از همه بیشتر او اسرا را آزار و اذیت می کرد) دستور داد مهدی طحانیان را پیشش آوردند و از او خواست تا به امام(ره) اهانت کند! (روزی به مهدی گفتند: امام گفته که مهدی بچه ی ما نیست. مهدی هم مطلب را با گفتن این جمله تمام کرد: امام سرپرست و ولی من است هرچه ایشان بگویند همان است) وقتی این کار را نکرد، به سربازانش دستور داد تا مهدی را بی رحمانه شکنجه اش کنند! مهدی که خم به ابرو نمی آورد، زیر کتک کاری سگان هار، دستان کوچکش را بلند کرده و نام مبارک امام زمان (عج) را بر زبان جاری می ساخت! سرگرد محمودی هم در حالی که به شدت عصبانی شده بود می گفت: مهدی چرا گفتی یا امام زمان (عج) بگو یا محمودی تا نزنمت! ولی همچنان با مقاومت مهدی مواجه می شد! چند بار که این عمل تکرار شد، محمودی گفت: این بچه چقدر سرسخته! من از رو رفتم! دیگه نزنیدش. بعد رو کرد به عبد که نگهبان درشت هیکل، بی رحم، خدانشناس و به شدت شکنجه گری بود، گفت: اون بچه رو ببین که کز کرده، تو جبهه، تنهایی به ده تا از شماها حریفه!

?رحمت خدا بر خمینی?
تابستان سال 61 را سپری می کردیم. مدتی بود که زندگی در اسارت را در آسایشگاه 17 آغاز کرده بودم. از نظر عراقی ها اسرای این آسایشگاه جزو افرادحزب اللهی و فرماندهان سپاه و به قولی حرس خمینی بودند. روزی ما را از آسایشگاه بیرون ریختند. سرگرد محمودی دستور داد ما را بین قاطع2و3جمع کردند، طوری که اسرای هردو قاطع ما را ببینند. همه را که ردیف کردند، سعی کرد وادارمان کند به امام توهین کنیم. چون به خیال خودشان اگر اسرای آسایشگاه 17این کار را می کردند آسایشگاه های دیگر هم به تبعیت از آن ها، این عمل را انجام می دادند و نیز برای زهر چشم گرفتن و ترساندن اسرای هردو قاطع! ولی بچه ها زیر بار نرفتند. وقتی با مقاومت اسرا مواجه شد، با ناراحتی تمام گفت: پس من هر چی گفتم شماها تکرار کنید! بگید لعنت بر….. و ….یون! دوباره پاسخی از طرف بچه ها شنیده نشد. محمودی با چهره ای برافروخته و ابروهای درهم کشیده فریاد زد و گفت: هرکسی گفته های منو تکرار نکنه کتکش می زنیم. اما این بار هم کسی توهین نکرد. هرچه سعی کرد فایده ای نداشت. محمودی در حالی که از شدت عصبانیت داشت منفجر می شد، با صدای بلند نعره ای کشید و گفت: حالا که این طور شد تک به تک باید توهین کنید. به سربازانش هم دستور داد که هرکس به خمینی توهین نکرد، بیارید جلو تا به حسابش برسیم. اما این بار هم تلاش او بی ثمر بود و به هیچ وجه تسلیم خواسته هایش نشدیم. چند تا از بچه ها را هم آوردند جلو و حسابی افتادند به جانشان. در این حین یکی از سربازها در حالی که به من اشاره می کرد، گفت: سیدی اونم توهین نمی کنه! گفت: بیاریدش جلو تا بزنیمش. وقتی مرا پیشش بردند، بدون معطلی دست سنگینش را بالا برد و چنان کشیده ی آبداری به صورتم خواباند که یک دور دور خودم چرخیدم. نزدیک بود به زمین بیفتم زل زد به من و گفت: چرا توهین نمی کنی؟ خودم را به لالی زدم و گفتم: ززززززبانم! رو کرد به سرباز و گفت: نفهم فلان فلان شده این که زبون نداره! لال رو آوردی زبون باز کنه؟! بعد به من گفت: برو بشین سر جات مجددا از اسرا خواست تا به امام فحش و ناسزا بگویند. وقتی دید این کار را انجام نمی دهند، پرسید: ون اکبرهم (بزرگ این ها کیه؟) گفتند: میرسید (سید حسن میرسید، روحانی و اهل دامغان بود. ارشد داخلی ما و فردی متدین و زیرکی بود که همه ی بچه ها به حرفش گوش می دادند و از او حساب می بردند)! او را خواست و گفت: میرسید! اونا زبون منو نمی فهمند! بهشون بگو که بگن لعنت بر….. و …یون! میرسید کمی تأمل کرد و گفت: بچه ها هر چی بهتون گفتم تکرار کنید. بگید رحمت بر خمینی و خمینیون! بچه ها با شنیدن آن به یک باره همه گی با صدای بلند فریاد زدند: رحمت بر خمینی و خمینیون! سرگرد محمودی که تمام وجودش از شدت خشم شعله ور شده بود چند تا کشیده ی محکم بیخ گوش میرسید زد. بعد فانسقه را از کمرش درآورد و محکم به سر آن سید بزرگوار کوبید. میرسید هم در حالی که از ِرا از شدت ضربه آه و ناله می کرد، چند متری از محمودی فاصله گرفت. بعثی ها از ترس این که ممکن است با این وضع شورش شود همه ی ما را روانه ی آسایشگاه کردند و ماجرا در همان جا فیصله پیدا کرد و داغ این درخواست به دلشان ماند. نتیجه این شد که تا آخر اسارت جرأت نداشتنداز ما بخواهند که به امام(ره) اهانت کنیم.

موارد مرتبط :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

فهرست