?سرویس بهداشتی?
در داخل آسایشگاه ها سرویس بهداشتی وجود نداشت. و از ساعت 5 بعداز ظهر تا ساعت 7 صبح روز بعد که در آسایشگاه محبوس بودیم، برای رفع قضای حاجت در گوشه ی آسایشگاه با دو پتو، توالتی به ابعاد یک در یک درست کرده بودیم که در مواقع ضروری از آن استفاده می کردیم. سطلی 60- 50 لیتری داخل آن بود که فقط ادرار در آن ریخته می شد. برای رفع قضای حاجت هم اگر فرد می توانست تحمل داشته باشد، وقت بیرون باش به دستشویی می رفت وگرنه مجبور بود خودش را در آن جا، راحت کند. آب هم فقط برای شستن ادرار بود و مجبور بودیم با پارچه یا لباس کهنه ای خودمان را پاک کنیم. مشکل زمانی شروع می شد که فرد دچار اسهال می شد و مجبور بود درون قوطی های شیرخشک ریخته و داخل نایلون نگه دارد تا زمان بیرون باش از آسایشگاه خارج کند. بوی تعفن ادرار و مدفوع به همراه بوی زخم و چرک بدن افراد نیز به رنج و عذاب دوران اسارت می افزود. گاهی اوقات اسرا بر اثر نبود امکانات اولیه ی بهداشتی به صورت دسته جمعی دچار اسهال و حتی اسهال خونی می شدند که در این مواقع دیگر سطل جواب نمی داد و مجبور بودیم از سطلی که با آن آب خوردن می آوردیم استفاده کنیم.
پر که می شد موقع بیرون باش در محل مورد نظر خالی می کردیم و دوباره با آن آب آشامیدنی داخل آسایشگاه می آوردیم. هر روز صبح دو نفر مسئول بیرون بردن و تخلیه ی سطل از آسایشگاه بودند. توالت رفتن در زمان بیرون باش هم حکایتی داشت. همین که در آسایشگاه باز می شد، بچه ها با سرعت به سمت توالت ها سرازیر می شدند و این کار هم نوبتی بود و همه می بایست می ایستادند توی صف. گاهی یک تا یک ونیم ساعت طول می کشید تا نوبتشان برسد. موفقیت در توالت رفتن فتح بزرگی به شمار می رفت . ده توالت برای پانصد نفر وجود داشت. که آن هم اکثر اوقات یکی، دوتایش خراب بود یا آب نداشت. سوت داخل باش که زده می شد، یک دقیقه فرصت داشتی از توالت خارج شوی! درغیر این صورت مورد اصابت ضربه های شیلنگ یا باتوم بعثی ها قرار می گرفتی. من خودم یک بار که در توالت بودم، به دلیل قطعی آب چند ثانیه دیر خارج شدم و این باعث شد، ناظم (اسامی نگهبانان عراقی ،برعکس اخلاق و رفتارشان بود.به طور مثال : ناظم فرد خیلی بی نظم،طاهر انسان رذل وکثیف، یاسین بسیار مکار و حیله گر، عبدالرحمن، بنده ی شیطان و ثابت که غیر ثابت بود و بچه ها اسمش را ژله گذاشته بودند) نگهبان عراقی، با شیلنگ دوضربه ی محکم توی فرق سرم وارد کند. دو برآمدگی ضربدری به ضخامت انگشتان دست روی سرم ایجاد شده بود. چون مویی هم بر سر نداشتم، کاملا مشخص بود. هرکسی می دید، آه می کشید و لعنت نثارش می کرد.
?نظافت آسایشگاه?
با آن که با کمبود امکانات اولیه ی بهداشتی مواجه بودیم، به نظافت آسایشگاه اهمیت خاصی قائل بودیم و این از کارهای مرسوم اردوگاه به حساب می آمد. سنت خیلی خوبی بود و باعث می شد از بسیاری آلودگی ها جلوگیری شود. بستگی به شرایط، از هر یکی، دوهفته برای نظافت قاطع، تمام وسایلمان اعم از پتو، کیسه ی انفرادی، کفش، لباس و … را بیرون آسایشگاه و جلوی آفتاب می ریختیم تا خوب آفتاب بخورد. ، خودمان هم انگار که به پیک نیک رفته باشیم، پس از تکاندن پتو ها ( از هر سه،چهارسال یک پتوسهمیه مان بود و به دلیل کهنه گی و پوسیدگی ،گاهی اوقات پتوها موقع تکاندن از وسط پاره می شد)روی زمین پهن کرده و می نشستیم و از فرصت پیش آمده در هوای آزاد و خارج از آسایشگاه نهایت استفاده را می بردیم. مسئولین نظافت (تا وقتی که سوت داخل باش زده باش زده شود،گروهی 7-8 نفره که نوبت شهرداری شان بود،مسیولیت نظافت آسایشگاه ،شستن ظرف ،آوردن آب و غذا و… درآن روز را به عهده داشتند)آن روزهم،کف سالن آسایشگاه را با تاید و آب خوب می شستند و تی می کشیدند. وقتی نظافت تمام می شد و داخل آسایشگاه می شدیم، با شنیدن بوی تاید که نشانه ی تمیزی بود، طراوت و شادابی خاصی به ما دست می داد و در افزایش روحیه مان تأثیر بسزایی داشت.
?غذای اسارت ?
برنامه ی غذایی شان درحد بخور و نمیر بود. در طول روز دو وعده غذا برای اسرا در نظر گرفته شده بود که با درایت آشپزهای ایرانی به سه وعده تغییر پیدا کرد. صبحانه هر روز آش (عراقی ها گاهی اوقات برای اذیت و آزار اسرا، غذا را به نجاسات و چیزهای دیگر آلوده می کردند. به طور مثال، روزی فرمانده عراقی داخل آش اسرا ادرار ریخته بود. از پانصد نفر اسیر فقط 50 – 40 نفر فهمیدند و نخوردند. اما بقیه ی اسرا متوجه نشدند. یا یک بار تعدادی از بچه ها برای گرفتن آش به آشپزخانه رفته بودند که از داخل آش شورت آلوده خارج شده بود.) شوربا بود که از آب، خرده برنج و ماش تشکیل می شد و سهم هر نفر9 قاشق به همراه نصف لیوان چایی بود. وعده ی دیگر ناهار بود که به هر نفر به اندازه ی 7 تا 8قاشق غذاخوری برنج می رسید. چند قاشق آب خورشت (آب لوبیا و …) هم برای نرم شدن برنج داخل آن ریخته می شد تا بتوان آن را قورت داد. تقسیم برنج با بیل صورت می گرفت. یک بیل غذای 8 نفربودکه با هم ،هم خرج بودند و درون یک قسعه غذا می خوردند. . معمولا گاهی اوقات برنجی که می دادند نیم پز و غیرقابل خوردن بود. در این مواقع برنج نیم پز را پس از فرآوری و مخلوط کردن با گوشت، کتلت و یا غذاهای دیگری تهیه می کردیم. برای شام یا خورشت لوبیا بود که فقط کمی در آب غرق شده و تعدادش قابل شمارش بود، یا بادنجان که مقدارش آن قدر کم می شد که در آن حل بود و به آب بادنجان معروف بود. یا براساس فصل خورشت بامیه، کدو، شلغم و … تهیه می شد. بعضی مواقع مقدار کمی هم گوشت یخ زده داخل خورشت شناور بود. اما اگر مهمانی به اردوگاه می آمد از آن مقدار هم خبری نبود. سهم شام هرنفر، از6 تا 7 قاشق تجاوز نمی کرد. نصف لیوان چایی هم سهمیه ی شبمان بود.
?آب اردوگاه ?
آب آشامیدنی یکی از معضلات اردوگاه بود. تعداد کمی شیر آب در اردوگاه وجود داشت که اغلب، آب آن، یا قطع بود یا فشار ضعیفی داشت. تا این که بعد از مدت ها اعتراض به مسئولین اردوگاه و نمایندگان صلیب سرخ، چهار، پنج تانکر کوچک آب با حجم 5/1 مترمکعب بالای پشت بام گذاشتند تا در صورت کمبود، از آن ها استفاده شود. آب تصفیه شده ای هم در کار نبود و از آب گل آلود رودخانه های دجله و فرات پرشان می کردند. داخل هر آسایشگاه دو ظرف سفالی بزرگ، با دهانه ای گشاد شبیه خمره به نام “حُبّانه” بود که روی پایه ی فلزی قرار می گرفت. زیر آن هم یک طشت فلزی بود که آب تراوش شده در آن جمع شده و به مصرف می رسید.
حبانه آب را خنک نگه می داشت و از آن برای آشامیدن، وضو گرفتن، شستن ادرار، استفاده می کردیم. آب آن توسط سه، چهار سطل چهل لیتری که موقع بیرون باش توسط مسئولین آب آن روز، پر می شد، تأمین می گردید.
(همیشه سه، چهار سطل پر از آب نگه می داشتیم. آب حبانه که تمام می شد از آن ها استفاده می کردیم. درداخل آسایشگاه 200 تا 250 لیتر آب داشتیم که همیشه کم می آمد. گاهی برای وضو گرفتن هم، آب نداشتیم. )
چون بیشتر اوقات آب گل آلود بود، از هر چندروز یک بار داخل حبانه را که لجن گرفته بود، با سنگ تمیز می کردیم.