خاطرات سردار جهادگر حاج احمد پیری- قسمت هفتم

✅? آقای تحسینی را چطور پیدا کردید؟  

از حاج مرتضی تحسینی و کمک راننده لودر خبر نداشتیم. کمک راننده ایشان، آقای اکبر اکبری ۲۴ ساعت بعد پیدا شد. چندین کیلومتر پیاده آمده بود. چون شب رفته بودند، راه را هم گم کرده بود. پاهایش ۲۴ ساعت در چکمه مانده بود و نمی توانستیم در بیاوریم. از تشنگی له له می زد. نمی توانست حرف بزند. به زور آب خوراندیم، نوازشش کردیم تا روحیه اش را به دست آورد. بعد پرسیدیم که چه بلایی به سرتون آمده؟

گفت که وقتی ما رسیدیم و خواستیم اولین خاکریز رو بزنیم، یه گلوله تانک به دستگاه خورد. آقای تحسینی افتاد و از هم جدا شدیم. فقط تونستم جونم رو بردارم و برگردم. دیگه نفهمیدم آقای تحسینی کجا رفت و چی شد؟

امیدوار شدیم که شاید آقای تحسینی را پیدا کنیم، چون عراق عقب نشینی کرده بود، دشت در اختیار ما بود و منطقه هم مین گذاری نشده بود. اما کل منطقه را پوشش گیاهی به ارتفاع ۲۰ تا ۲۵ سانتی متر پوشانده بود. پیدا کردن آقای تحسینی در میان آن بوته ها مثل پیدا کردن یک سوزن در انبار کاه بود. با آقای نورالدین تاران، حاج جان نثار و دو سه نفر دیگر از بچه ها تصمیم گرفتیم که به صورت رفت و برگشتی، کل منطقه دشت عباس را دنبال ایشان بگردیم.

در هنگام جستجو، با کلی جنازه مواجه شدیم، چون عراقی ها، فرصت ۷۲ ساعته داشتند. برای اینکه با مشکل مواجه نشوند، هم جنازه های خودشان را دفن کرده بودند و هم جنازه بچه های ما را. سی چهل تا از قبرها را نبش کردیم تا بلکه جنازه احتمالی آقای تحسینی را درآوریم. عراقی ها برای جنازه های خودشان یک علامت گذاشته بودند و برای جنازه بچه های ما علامتی دیگر.

 

✅? جنازه ها را که درمی آوردید، چه کارشان می کردید؟     

آنها را داخل نایلون و گونی می گذاشتیم و به معراج شهدا تحویل می دادیم. حداقل چهار پنج سرویس پر از جنازه شهدا را تخلیه کردیم. بچه ها تقریبا تعداد ۳۰ تا از آنها را در داخل نایلون ها گذاشتند. آنها که خسته شدند، رفتند و من تنها ماندم.

 

 

✅?از خیر پیدا کردن آقای تحسینی گذشتید؟

نه. چون به آقای تحسینی علاقه مضاعفی داشتم و هم در دوران کودکی و هم قبل از انقلاب در هنرستان با هم بودیم، تا نزدیک ساعت ۶ عصر به تنهایی دنبال آقای تحسینی گشتم. نزدیک به ۲۰ تن دیگر از جنازه های شهدا را در آوردم و در تویوتا گذاشتم. آخرین سرویس را بعد از غروب خورشید و تاریک شدن هوا خودم به معراج بردم. دیگر از پیدا کردن آقای تحسینی نا امید شدیم. نتوانستیم کاری بکنیم. نه جنازه اش را پیدا کردیم و نه خبری یا اثری.

✅?آن لودر را توانستید پیدا کنید و برگردانید ؟

یک روز در دشت عباس با موتور می‌رفتیم تا به ارتفاعات برسیم . سر یکی از پیچ‌ها دیدیم دو نفر از برادرهای ارتشی (افسر یا استوار ارتشی)  یک لودر کاوازاکی را می‌آورند. لودری هم که آقای تحسینی برده بود ،کاوازاکی بود. یک چرخش هم پنچر بود و با سه چرخ می‌آوردند.با لودر آقای تحسینی مو نمی‌زد. جلوشان را گرفتیم. شیخ علی‌اکبر اسماعیلی ،حاج جان نثار و بنده به این دوتا ارتشی پیله کردیم و گفتیم که این لودر مال ماست ،اون رو کجا دارید می‌برید؟ گفت که این لودر عراقی هاست که غنیمت گرفتیم .

 

✅?مگر آن لودر علامتی نداشت؟

نه ،هیچ علامتی نداشت. دستگاه‌های عراقی‌ها هم آرم نداشتند.گفتیم که این لودر ماست. ده دقیقه‌ای دوستان با هم کلنجار رفتیم گفتیم حکمیت چه کسی را قبول دارید؟  گفتند که شیر یا خط بیاندازیم .حاج جان نثار سکه‌ای را درآورد و سر یک دستگاه لودر چند میلیون تومانی شیر یا خط انداختیم. خوشبختانه هم به نفع ما تمام شد .

لودر را از برادران ارتشی گرفتیم . به اسد آقا پیام فرستادیم که می‌تواند روی سه چرخ این لودر را ببرد ؟ قبول کرد . ده کیلومتر راه را به همان صورت آمد و لودر را به مقرّ رساند.  پروندۀ عملیات فتح‌المبین هم بسته شد. ولی از آقای تحسینی نتوانستیم خبری پیدا کنیم.

 

✅?بعد از آن شما آنجا ماندید یا برگشتید؟

حداکثر حضورم در فتح‌المبین، هجده روز بود. از لحاظ تاکتیکی دشمن به قدری عقب‌نشینی کرد که فاز عملیاتی رزمی تمام شد و منطقه کاملاً به شرایط عادی تغییر پیدا کرد. جانشینی به جای ما آمد و تیم بازسازی که دفتر مرکزی آن در اندیمشک مستقر شد، شروع به بازسازی منطقه کرد.

 

✅? بعد از آن هم کار برق رسانی را ادامه دادید؟

بله. چون مسئول کمیته برق جهاد استان هم بودم، به کارهای اساسی و بر زمین مانده تامین انرژی پرداختم. یک برنامه کلان برای تامین انرژی ۹۰۰ تا ۹۵۰ روستای استان نیاز بود. چون برق هر روستا منفصل از شبکه انتقال خطوط برق نیست، برای تامین برق روستاها باید طول شبکه را برق دار می کردیم.

برای ادامه کار به سراغ منطقه بسیار حاصل خیز طارم رفتیم. صد و ده روستا در آنجا بود که متاسفانه این زیرساخت حیاتی را حتی یک روستای طارم هم نداشت. آن زمان شرکت برق زنجان، زیر مجموعه شرکت برق منطقه ای قزوین عمل می کرد. بنابراین، برای اجرای همه برنامه ها و طرح های برق رسانی نیاز به هماهنگی با مدیریت شرکت برق منطقه ای قزوین جهت تصویب طرح بود.

بعد از مطالعات فراوان، به جهت بعد مسافت و توپوگرافی منطقه، بحث تامین برق از زنجان منتفی شد. تنها گزینه مناسب، استفاده از پست سد منجیل بود. اگر می توانستیم برق را تا گیلوان که منتهاالیه شرق منطقه طارم بود بیاوریم، برای توسعه شبکه در منطقه پایه کار می شد و می توانست کل منطقه را پوشش دهد.

مطالعات اولیه صورت گرفت. فاصله گیلوان تا نقطه ای که بتوانیم از آنجا برق برداشت کنیم ۳۳ کیلومتر بود، آن هم با وضعیت های مختلف توپوگرافی مثل دشت، تپه ماهور، کوه و ساحل دریاچه سد. حدود یکی دو کیلومتر مانده به بدنه خود سد، ساختار زمین شناسی ارتفاعات طوری است که مدام خطر ریزش سنگ وجود دارد. حتی برای اینکه سد را حفاظت کنند و جلوی رانش سنگ های عظیم را بگیرند، در دل کوه سوراخ کاری کرده و از طریق بولدهای میل گرد به هم دوخته اند تا با خطر ریزش سنگ ها به سد مواجه نشوند. بنابراین محدودیت های زیادی در احداث شبکه برق رسانی داشتیم.

برای اجرای این طرح، به جهت اینکه هم فاصله زیاد بود (۳۳ کیلومتر) و هم با افت ولتاژ مواجه بودیم، مجبور شدیم طراحی خط را به صورت ۳۳ کیلوولت که خیلی هم رایج نبود اجرا کنیم. طی مذاکراتی که با مجموعه مدیریت نیروگاه سد منجیل انجام شد، موافقت اولیه را گرفتیم . لازمه کار این بود که کل منطقه نقشه برداری و از لحاظ توپوگرافی بررسی شود. طراحی صورت گرفت و طی جلسات متعددی که در قزوین و زنجان برگزار شد، آن را به صورت قطعی و لازم الاجرا به تصویب رساندیم.

موارد مرتبط :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

فهرست