کتاب کمپ هشت
بر اساس خاطرات جهادگر آزاده، مرتضی تحسینی
… سر سفره که می نشستیم، پس از اتمام غذا به ترتیب از اول سفره هر کدام یک دعا می کردیم و بعد بلند می شدیم.
بعضی از این دعاها جدید و خنده دار بودند. مثلا یکی می گفت: برای رفع سلامتی صدام صلوات! اولش متوجه نمی شدیم. عده ای هم اخم کرده و می گفتند: این چه دعاییه! ولی بعد که متوجه می شدیم، صلوات می فرستادیم و شروع می کردیم به خندیدن.
مقدمه
سال 88 بود که آقای سید یعقوب شبیری، تهیه کننده و نویسنده ی دفاع مقدس، چند حلقه لوح فشرده، حاوی مصاحبه با خانواده های شهدا که خود تهیه کرده بود، به من داد و خواست آنها را پیاده کنم تا همین امر برای من آغازی برای ورود به عرصه ی نوشتن و ثبت کردن خاطرات و وقایع بی نظیر و بی پایان دفاع مقدس باشد. تعدادی از خاطرات را پیاده کردم و چند خاطره هم خود به آن افزودم. اما در اول راه، مشغله ی زیاد و کارهای جنبی از یک طرف، و تولد فرزندانم از طرف دیگر، موجب کندی کار شد. گرچه آن دوقلوها، موهبت خدا به من و همسرم بودند و با حضورشان، لطف خدا را بیشتر حس میکردم، اما نگران بودم کار نیمه تمام رها شود. هرچند در ادامه به علت کار ساختمانی و آماده کردن سرپناه، این کار فراموش شد. تنها چیزی که دلم را روشن ساخت، این بود که شنیدم سید خاطره ها را در قالب مجموعه ای با عنوان راز شقایق به چاپ رسانده است.
مهرماه 92 و همزمان با هفته ی دفاع مقدس، در دو، سه جلسه از دیدارهای اداره ی ایثارگران جهاد کشاورزی با خانواده ی شهدای جهادی، من نیز توفیق حضور یافتم. در این دیدارها با حاج مرتضی تحسینی آشنا شدم. او پای ثابت این دیدارها بود و با وضعیت جسمانی نامناسبی که داشت، با شور و حرارت خاصی حضور می یافت. او روحیه ی جهادی خود را از همان دوران دفاع مقدس و اسارت حفظ کرده و بی ریا بود. صحبت ها و شوخی هایش رنگ و بوی خدایی داشت و معیارهای اخلاقی اش مرا مجذوب ساخته بود.
در مسیر شهرستان خدابنده که بودیم دوست دوران اسارتش، با وی تماس گرفته بود و ظاهرا از مشکلات روحی که از دوران اسارت به یادگار داشت، رنج می برد. به همین علت با حاج مرتضی درد دل میکرد. دقایقی طولانی حاجی با او صحبت کرد و به او روحیه داد و از زمان اسارت و مقاومتشان در برابر رنج و عذاب دوران اسارت گفت. حاج مرتضی، صفا و صمیمیت خاصی داشت و من رفته رفته بیشتر مجذوب او می شدم. همچنان که وقتی در کنارش بودم، معنویت خاصی به من دست می داد.
این جرقه ای شد در ذهنم، تا خاطرات حاج مرتضی تحسینی را بنویسم. پس از این دیدارها با ایشان صحبت کردم که اجازه دهد تا برای مصاحبه خدمت برسم. اولش مخالفت میکرد و نظرش این بود که بروم سراغ دیگر آزاده ها. اما با اصرار من بالاخره قبول کرد. وقتی موضوع را با آقای سید یعقوب شبیری درمیان گذاشتم مانند معلمی دلسوز و فداکار مرا به انجام این کار تشویق نمود
. برای پیش مصاحبه خواستم دیداری به همراه تعدادی از بچه های هیئت فاطمیون با وی داشته باشیم. جهت هماهنگی که تماس گرفتم، به گرمی پذیرفت. 29 آبان 92 به منزل ایشان رفتیم. او برای ما با همان روحیه و شوخ طبعی که داشت صحبت کرد و از خاطرات اسارت گفت.
ساعت 4 بعدازظهر روز چهارشنبه مورخ 11 دی ماه 92 اولین مصاحبه در منزل ایشان انجام گرفت و تقریبا هر روز هم ادامه داشت. در جلسات اول، زمان مصاحبه حدود یک ونیم ساعت بود. اما جراحات باقیمانده از جنگ و وجود پنج ترکش ریز در سر و همچنین یادآوری خاطرات، باعث رنجش ایشان می شد. به همین علت، حاجی خواست که بیش از یک ساعت مصاحبه انجام نگیرد. حاج مرتضی خیلی انسان خوش قول، با انضباط و وقت شناسی بود و این رفتار وی در مصاحبه هم مشاهده میشد. سر ساعت باید شروع و سر ساعت هم تمام میکردیم. مصاحبه که چند دقیقه بیشتر طول میکشید سریعا به شوخی و با لحن طنزگونه اش تذکر می داد. مصاحبه در بهمن همان سال به پایان رسید. سه، چهار ماه بعد، با حاجی تماس گرفتم تا شاید خاطره ای یادش آمده باشد، گفت: سید یادآوری خاطرات باعث شد بعد از مصاحبه دوماه مریض شوم. دستهایم گاهی بی حرکت بودند. حتی یک بار خواستم از عرض خیابان عبور کنم، در وسط خیابان خشکم زده بود. نه جلو میتوانستم بروم و نه عقب. از حرفهایش شرمنده شدم و از وی عذرخواهی کرده و سعی کردم موجب زحمت ایشان نشوم. چون مصاحبه با زبان آذری انجام گرفته بود، پیاده سازی آن خیلی مشکل و زمان بر بود. و با وقفه هایی هم که گاهی اوقات انجام میشد، توانستم در مهرماه سال 93 کار پیاده سازی را به پایان برسانم. و پس از آن شروع کردم به نگارش اولیه ی آن. در خانه، همسرم شنونده ی خاطرات بود. در خارج از خانه هم تعدادی از دوستان بودند. مطالب که آماده میشد، برایشان می خواندم و از نظرشان بهره می بردم. یکی از این دوستان شنونده که بیشتر با او در این باره صحبت می کردم، جهادگر خستگی ناپذیر و سنگرسازبی سنگر، مرحوم حاج منصور حسنلو بود. او فردی مومن و پاکدامن بود و هر وقت مرا می دید، سراغ کتاب را می گرفت. اثر این کتاب را می فهمید و اعتقاد داشت، تنها معلمی که ساده و بی تکلف و بی ادعا، همیشه در دسترس است، کتاب است و من وقتی خاطره ای برایش می خواندم، به شوخی می گفتم: اگه خاطره ها رو براتون بخونم شما دیگه نمی خرید! در جواب می گفت: مگه پول هم باید بدم! آماده که شد باید یکی بیاری بدی به من. صبح روز بیست ودوم فروردین سال جاری بود که برای تبریک سال نو به اتاقم آمد. خیلی باهم صحبت کردیم. از کتاب هم پرسید. یک روز بعد، در کمال ناباوری شنیدیم که به رحمت خدا رفته است.
اواخر پاییز 94 نگارش به پایان رسید. برای رفع ابهامات و تکمیل نواقصات برخی خاطرات، چند مصاحبه کوتاه نیز با حاج مرتضی انجام دادم. گاهی هم به صورت تلفنی انجام می شد. دو، سه بار هم نوشته هایم را به صورت مکتوب و برای تأیید خدمت ایشان ارائه کردم که خوشبختانه موردی نداشتند. بعد از این کار نوشته ها را برای انجام ویرایش نهایی به صورت پرینت شده به سید دادم. اما او تمایل داشت ویرایش آن را خودم انجام دهم و کتاب هایی همچون: «دا»، «پایی که جا ماند«، »نورالدین پسر ایران»،« من زنده ام»،«خاکهای نرم کوشک» و … را معرفی کرد که قبل از ویرایش مطالعه کنم. بعضی از آنها را داشتم و خوانده بودم و تعدادی را هم خریداری و مطالعه کردم. اینکار باعث شد تأثیراتش را در نوشته هایم مشاهده کنم. درنتیجه توانستم از اواخر خرداد سال 95 شروع به ویرایش نهایی کرده و در اواخر مرداد به پایان برسانم و این خاطرات را با نام کمپ هشت در اختیار خوانندگان محترم قرار دهم که حاصل ساعت ها گفتگو با حاج مرتضی تحسینی می باشد. مرتضی تحسینی آزاده ای است که بار عظیم رنج ها و سختی های اسارت را به دوش تعهد و مسئولیت خویش گرفته و گوهر ایمان و عزت خویش را از دستبرد دشمنان محفوظ داشته و قطعا حرفهایش ذخیره ی الهی برای امروز و فردای جامعه ی ماست.
کتاب حاضر، حکایت دوران جنگ و اسارت و زندگی در اردوگاه عنبر عراق است. حکایتی که یک اسیر در آغاز عملیات فتح المبین در دشت عباس به اسارت دشمن درمی آید و به مدت 101 ماه از بهترین دوران عمر جوانی اش را در شرایط سخت اسارت به سر می برد.
در پایان از خانواده ی محترم تحسینی، برادر بزرگوارم سید یعقوب شبیری که مشوق و راهنمایم بودند، دوستان خوبم، حجت السلام مهدی باقری، حسن زارعی، رهبر حیدری و ناصر طاهری، مراتب تقدیر و تشکر را دارم و برخود وظیفه می دانم، از همسر مهربانم که صبورانه درطول این مدت کم و کاستی ها را تحمل نمود و بچه های نازنینم که از بازی های کودکانه ی پدر و فرزندی کمتر بهره بردند، سپاسگزاری نمایم.
سیدمهدی موسوی بابائی مرداد 95
فهرست مطالب
مقدمه /ورود به جهاد سازندگی/شروع جنگ/ستاد پشتیبانی جنگ جهاد/عملیات فتح المبین/بیمارستان العماره/حکایتی عجیب از مجروحی در بیمارستان العماره/بیمارستان الرشید بغداد/بیمارستان تموز/شیر به جای دوغ/ورود به اردوگاه عنبر/مختصری در مورد اردوگاه عنبر (کمپ8)/برخی مکان های اردوگاه/راننده شفل/اسارت را باور نداشتم/یک روز از اسارت/سرویس بهداشتی/نظافت آسایشگاه/غذای اسارت/آب اردوگاه/صوت والفجر/توپ جنگی طحانیان/اثر نام امام زمان(عج)/رحمت خدا بر خمینی/جاسوسان خود فروخته/سی هزار تقسیم بر چهار/رهایی از شکنجه/یک گونی پر از دعا/ناتر و پنیر/اسرای موذی/اذان بخشی زاده/مرهمی به نام شکنجه/گوشت یخ زده ی فاسد/پیشنماز یک پا/نفوذی/پتو و نماز جماعت/موجودات موذی/گمراهی به شیوه ی ابتذال/آماده کردن زمین ورزش/خواب دندان/ترک نماز/گلوله ای که از گوش یکی از اسرا خارج شد/رویای صادقانه /سرودهای ضد انقلابی/تاثیر تئاتر در روحیه ی بچه ها/برگزاری جشن در سالروز فرار شاه/تمرین کاراته در آسایشگاهخواب احمد پاکدامن/خاطره ی احمد پاکدامن/پالتوی دکتر مجید/نسخه ی شعری/دکتر بیگدلی/بهمن و درگیری در اردوگاه/اسرای بی سواد/پای مصنوعی/جابه جایی نامه ها/هلی کوپترهای سقفی/شوخی های اسارت/خدایا این توفیق را از ما بگیر!/روزنامه و قناری/شمارش اسرا/دو کلاس سواد دارم/آمپول ضد شورش/تو بشر نیستی!/یادگاری روی گوش/خودت می دونی که من تشنجی ام/آن سه نفر/ریش گذاشتن ممنوعه/انفجار قوطی شیر خشک/یک دانه یاقوت بر روی صدام/ممنوعیت استفاده از خودکار و کاغذ/حاج صدام آل کثیرفرار از اردوگاه/نهج البلاغه و شاکر/نیمرو و خرما/صلوات بر نام امام/شهید یوسف سلیمی/روابط گرم اتفاقات را تحت الشعاع قرار می داد/احترام نظامی/اعتراض/ماه رمضان در اسارت/الله اکبر با طعم شکنجه/تمام اعیاد را جشن می گرفتیم/وعده ی آزادی/یک سال و نیم آرایشگری/عکس یادگاری/روز وصال/پل های طنز بر سر زبان ها/اسرای یتیم/گستاخی با پوشش فوتبال در زمان رحلت امام(ره/من از آن روز که در بند توام آزادم/ساخت صنایع دستی در اسارت/ساعت دیواری/پر کردن و تعمیر دندان مصنوعی/تاسیس ساعت سازی/چشم شیشه ای/خطاطی در اسارت/خیاطی در اسارت/خبر آزادی و تبادل اسرا/حرکت به سمت ایران/ورود به خاک ایران/استعلام نوع غذای امام/حرکت به سمت زنجان/ورود به زنجان/روز دیدارضمائم
سرشناسه: تحسینی، مرتضی، 1337
عنوان و نام پدید آور: کمپ هشت / مولف: سید مهدی موسوی بابائی
مشخصات نشر: زنجان: نگارخانه کتاب، 1359.
مشخصات ظاهری: 280 ص .؛ 5/14* 5/21 س م .
شابک: 1-0-95610-600-978
وضعیت فهرست نویسی: فیپا
موضوع: تحسینی، مرتضی، 1337 – خاطرات
موضوع: جنگ ایران و عراق ، 1359-1367– آزادگان – خاطرات
رده بندی کنگره: 1395 3 آ 33 ت / 1629 DSR
رده بندی دیویی: 0843092/955
شماره کتابشناسی ملی: 4445990
طراحی جلد و صفحه آرایی: علیرضا رحمانی
تایپ: لیلا کریمی
چاپ: زیتون
شمارگان: 1500 جلد
نوبت چاپ: اول – 1395